در عوض تا دلتان بخواهد، کامبیز دیرباز و نیوشا ضیغمی فیلمشان را دوست دارند و از آن تعریف میکنند. برای همین، وقت تنظیم مصاحبه، یک جایی روند عادی گفتوگو قطع شده تا کامبیز از فیلم و بازآفرینی زندگی مجید خدمت – یکی از رفقای دهنمکی – روی پرده دفاع کند و جواب حرفهایی را بدهد که بعد از جشنواره در همشهری جوان چاپ شده بود.
قرار نبود این گفتوگو طولانی باشد. اما وقتی جلوی دو بازیگر مینشینی که هر دو اولین نقش یکشان قرار است صبح روز بعد روی پرده برود، آن وقت راجع به همه چیز حرف میزنید؛ از قبل فیلمبرداری تا همان لحظه که فیلم قرار است اکران شود. آن وقت حاصل میشود یک گفتوگوی دو ساعته و صرف زمانی سه ساعته که خیلی جاها اصلا گفتوگو از مسیر طبیعیاش خارج شده است.
قرار نبود این گفتوگو درباره مسعود دهنمکی باشد. اما به شکل بامزهای اسم «اخراجیها» و مسعود دهنمکی متصل به هم است. هر جا دربارة فیلم حرفی زده میشود، ناخودآگاه پای دهنمکی به میان میآید و این میشود دفاعیه و حمله. حمله ما و دفاع تمام قدِ بیشتر کامبیز دیرباز و کمی هم نیوشا ضیغمی. اصولا وقتی حرف دهنمکی وسط میآید میانهروی وجود ندارد؛ همه یا مهاجماند یا مدافع.
- اخراجیها، بیهیچ شکی جنجالیترین پروژهای است که سینمای ایران سال قبل به خودش دید. چه در زمان تولید و حتی پیش از تولید که خیلیها درباره فیلم صحبت کردند و چه در زمان نمایش فیلم در جشنواره که عکسالعملهای دهنمکی و استقبال مردم باعث شد فیلم در کانون توجه قرار بگیرد. روزی که فیلمنامه به دست هر دوی شما رسید، فکر میکردید این جنجالها اتفاق بیفتد؟ کسی به شما نگفت در این فیلم بازی نکنید؟
نیوشا ضیغمی (پس از تعارفهای بسیار میان دو همبازی): نه واقعا. مثل همه کارهای قبلی که سر صحنهشان رفتم و بازی میکردم، برایم فیلمنامه را فرستادند. خواندم، بسیار دوست داشتم و رفتم بازی کردم. آقای شریفینیا گفت فیلمنامه خوبی است و واقعا هم همه چیز درست بود. در مورد من واقعا از این اتفاقها نیفتاد، بقیه را نمیدانم.
کامبیز دیرباز: من در دفتر آقای کاسهساز برای ساخت سریال «در چشم باد» کار میکردم که درباره فیلم جدیدی که قرار بود آقای دهنمکی بسازد، با من حرف زدند. من دهنمکی را از فقر و فحشا میشناختم و به نظر، فقر و فحشا اثر شجاعانهای بوده و ساخت فیلم با این موضوع به گونهای که از مستند صرف خارج نشود، کار جسورانهای است. پیش از بازی در اخراجیها از نظر من مسعود دهنمکی فیلمساز جسوری بود.
از طرف دیگر، بازی کردن در اولین فیلم سینمایی این کارگردان که سابقه و تجربة قابل استنادی در این حوزه ندارد، ریسک بزرگی است. ولی من هنگام انتخاب نقشهایی که به من پیشنهاد میشود، خیلی حسی تصمیمگیری میکنم.
یعنی از این نظر میسنجم که میتوانم این نقش را به خوبی ایفا کنم یا نه. وقتی فیلمنامه «اخراجیها» را به من دادند تا بخوانم، بعد از خواندن ده پانزده صفحه، آنقدر به این فیلمنامه علاقهمند شدم که نتوانستم کنار بگذارمش. حس کردم که نقش مجید سوزوکی را باید من بازی کنم؛ چه این فیلم را مسعود دهنمکی بسازد و چه اسپیلبرگ. بعد هم وقت خواندن فیلمنامه خیلی خوش گذشت، کلی خندیدم و با نقشها حال کردم.
- در طول فیلمبرداری هم به اندازة وقتی که فیلمنامه را خواندی، خوش گذشت؟
دیرباز: خیلی بیشتر. مخصوصا از جایی که وارد شهرک دفاع مقدس شدیم. آنجاها خانم ضیغمی بازی نداشت. جو، یک جورهایی مردانه بود و درست مثل فیلم که آن جمع رفیق وارد آن فضای غریبه میشوند، داخل خودِ دو گروه، کلی رفاقت وجود داشت. آن هفته اول، قدری طول کشید تا با هم اخت شویم. درست مثل فیلم که آن جمع با یک نوع نگاه و تفکر دیگر، وارد فضای بچههای جنگ میشوند، اینجا یک طرف، به عنوان بازیگر حرفهای بودیم و یک جمع که شاگردها و دوستان دهنمکی بودند. میدانید... هیچ کجای فیلم غیر از آن صحنه مربوط به بمباران شیمیایی از سیاهیلشکر و هنرور استفاده نشده و همه آدمهایی هستند که به دهنمکی نزدیک بودند.
بعد از چند روز، این جبهه و فاصلهای هم که میان دو گروه بود برداشته شد و جو رفاقت تا پایان فیلمبرداری و حتی همین حالا هم باقی ماند.
- خانم ضیغمی بعد از دو سال و نیم و چند فیلم که بازی کردید، «اخراجیها» بالاخره اولین فیلمی است که از شما روی پرده میرود...
ضیغمی: دو سال و هشت ماه، هشت فیلم. خیلی خوشحالام و خوشحالترم که اولین فیلمی که از من روی پرده میرود، همین اخراجیها است. فیلمی که مردم در جشنواره دوستش داشتند و احتمالا در نمایش عمومی هم آن را دوست خواهند داشت. همین که فیلم به واسطه صادقانهبودنش مورد علاقه مردم باشد و من هم در این فیلم حضور دارم، برایم لذتبخش و جذاب است.
- فیلم را خودتان دوست داشتید؟
ضیغمی: نمیدانم دهنمکی سینما را از کجا یاد گرفته، ولی کار دهنمکی کم نداشت. خیلیها در این مدت به من گفتند که آدمهای دیگری فیلم اخراجیها را ساختهاند. اما من نه این طرف دوربین کسی را دیدم و نه آن طرف دوربین. در یکی از فصلهای زمان حال که حالا از فیلم حذف شده است، در زمان کمی که داشتیم قرار بود من در یک کتابخانه بنشینم، فیلم روایت فتح از تلویزیون پخش شود و من مجید را ببینم.
حس من در این صحنه خیلی مهم بود. آقای دهنمکی آمد، عکس مجید خدمت را روی میز گذاشت - یک عکس سه در چهار - و هیچ توضیح اضافهای هم نداد. این عکس روی آن میز چنان حسی به من داد که دیگر نیازی به حس گرفتن وجود نداشت. دهنمکی کارش را بلد بود.
- با توجه به ذهنیتی که نسبت به مسعود دهنمکی داشتید ارتباط بین شما و آقای دهنمکی چطور بود؟ به آن ارتباط و حس مشترکی که باید بین بازیگر و کارگردان به وجود بیاید، رسیدید؟ زمان یا چه پدیدة دیگری باعث به وجود آمدن این ارتباط شد؟
ضیغمی: من هم آن ذهنیت مرسوم را نسبت به آقای دهنمکی داشتم. به هر حال آن جدیت و انتظار برخورد خشک و رسمی وجود داشت. ولی در اولین دیدار من با او که آقای دیرباز هم حضور داشت، دهنمکی درباره مجید خدمت با ما حرف زد و همه حسهای مشترک لازم بین ما به وجود آمد.
- برویم سراغ سؤالهای کلیشهای، این که چطور به نقش رسیدید و برای دیدن نمونههای نقشتان کسی را هم به شکل نمونهای دیدید یا نه؟ اصلا این آدمها چقدر نمونه امروزی داشتند؟
ضیغمی: این آدمها خیلی خاص نیستند. یعنی اصلا خاص نیستند. از همان آدمهایی هستند که هر روز با آنها سر و کار داریم. فقط برای آن نوع پوشش و شکل حرف زدن، شما کافی است پایتان را در آن محلهها بگذارید تا دقیقا همه چیز روشن شود. وقتی رفتیم پامنار، شکل همه چیز مشخص بود. سختی خاصی هم وجود نداشت.
دیرباز: مجید سوزوکی و آدمهای اطراف را مسعود دهنمکی خیلی خوب میشناخت. درست همه چیز در خاطرش بود و فقط همینها را وقتی تعریف میکرد فکر میکردی خیلی وقت است این آدمها را میشناسی...
- تو از مجید خدمت چیزی هم خواندی یا چیز خاصی بود که ببینی؟ خانوادهاش یا اطرافیانش؟
دیرباز: نه. فقط همان عکس سه در چهاری بود که خانم ضیغمی گفت که در کتابخانه دهنمکی روی میز گذاشت. همه تصویر من از مجید خدمت، آن عکس سه در چهار بود، به علاوه خاطرههای مسعود دهنمکی.
«یکهو دیرباز قاتی میکند. وسط میدان جنگ. قمه یک متریاش را که معلوم نیست تا به حال کجا قایمش کرده بود، بیرون میکشد و به سمت تانکی حمله میکند. اما او به جای اینکه بترکد، مقداری زخمی میشود. البته زخمش طوری است که میتواند مقداری پیام اخلاقی بدهد و بعد شهید میشود.
مثل اکثر «فیلمهای دهه60 که شهدا در پایان فیلم، شعری را نصفه میگفتند، دیرباز هم یک بیت شعر میگوید و فیلم پا در هوا تمام میشود. اما ملت به شدت دست میزنند. چراغها روشن میشود و آن جایی که اول فیلم صندلیهایش خالی بود، دهنمکی و دیرباز نشستهاند. چشمهای دیرباز پف کرده و خیس است. تنها کسی که احتمالا تحت تأثیر بازی و مرگ دیرباز قرار گرفته، خودش است!
دهنمکی هم خوشحال ایستاده، احتمالا انتظار دارد تماشاچیها بیایند ازش امضا بگیرند. اما ملت کفزنان خارج میشوند و زیاد سمت دهنمکی نمیآیند. اما دهنمکی همچنان خوشحال است، مثل همه».
خب، این چند جمله (درست آخر مطلب احسان ناظم بکایی در شماره107 با تیتر «روحوضی در خط مقدم») کامبیز دیرباز را حسابی عصبانی کرده است. وقتی قرار گفتوگو را میگذاریم، میگوید: «روی شما حساب دیگری میکردم. از آن گفتوگو با امیر قادری در شماره دومتان کلی خاطره خوب دارم. ولی این نوشته نه نقد است، نه چیز دیگر. با نقد کاری ندارم ولی این جملهها با آدم سر و کار دارد و بیرون از فضای فیلم است».
به اینجای گفتوگو که میرسیم، دیرباز بحث همین نوشته را پیش میکشد و میخواهد ما منطقمان را بگوییم تا جواب دهد. از اینجا به بعد، از آرامش خبری نیست. وارد فضای «اخراجیها» - همان فصلهای شلوغی که عمرا کسی را در صحنه پیدا کنید – میشویم...
دیرباز: تا اینجا که همهاش شد تعریف. در نشریهتان بعد از جشنواره نوشتهای چاپ شد که علیه اخراجیها بود. دوست دارم با همان جملهها و از آن منطق، به عنوان منطق مجلهتان حرف بزنید تا من هم جواب دهم...
- آن نوشته، نظر شخصی بوده و منطق مجله نیست. شما دو نفر هم بازیگران فیلم هستید، نه خود دهنمکی که درباره ضعفها و ایرادات فیلم صحبت کند. تا اینجا هم که کلیگویی کردیم و راجع به نقشها و اتفاقات حرف زدیم، برای همین بود...
دیرباز: نه. من هم قبول دارم که اخراجیها نقطه ضعف دارد. ولی آن نوشته به من مربوط میشد. اینکه ته فیلم صورتم خیس بوده و این حرفها.
- حالا واقعا گریه کردی؟ تحت تأثیر مرگ مجید سوزوکی قرار گرفتی؟
دیرباز: من که یادم نمیآید. هر بار قبل از تیتراژ بلند میشدم تا کتم را بپوشم و دنبال بقیه بروم. کلی هم روی آن صحنة فحش دادنهای قبل از مرگ خندیدیم. قرار هم نبود آنجا خیلی اشک کسی در بیاید. حالا فیلم را دوست نداشتید؟ به نظرتان همین قدر بد بود؟
- به هر حال یک کمدی متوسط است. با شوخیهایی که بعضی جاها خوب است و خیلی جاها شوخیهایش در حد «صبح جمعه با شما»...
دیرباز: «صبح جمعه با شما» را به عنوان نمونه بد مثال میآوری؟ اتفاقا شوخیهای آن برنامه را خیلی دوست داشتم. اگر برنامه کمطرفداری بود که الان از آن مثال نمیآوردی.
در این که اخراجیها سرگرمکننده است، شک نداریم. مسأله، سطح شوخیهاست...
ضیغمی: ببینید، ما یک آشنایی داشتیم که سالها ایران نبود، با سینما کاری نداشت، جنگ را هم ندیده بود. این خانم با من آمد و اخراجیها را دید، کلی گریه کرد. بعد هم تا یک هفته هر بار که با من حرف میزد درباره جنگ سؤال میکرد و میگفت خوب جنگ را فهمیده. همین که اخراجیها چنین کاری انجام دهد، به نظر من کاری را که باید، انجام داده...
دیرباز: برادر کوچکتر من هیچ شناخت و تصوری از جنگ نداشت، ولی با دیدن این فیلم، جنگ را شناخت. شناساندن جنگ و اتفاقی که هشت سال از تاریخ ما را در بر گرفته، اصلا کار کمی نیست. نسل سوم اصلا تصوری از ماجرا ندارد و اخراجیها میتواند این بچهها را با چنین مقولهای و شناختنش آشتی دهد. این اصلا کوچک نیست.
- درباره امکانات چطور؟ دوستی داشتم که میگفت دو پادگان کامل ارتش برای این فیلم تخلیه شده...
دیرباز: کجا؟ در فیلم چنین چیزی میبینی؟ من 9 ماه سر صحنه دوئل بودم. هر جا که احمدرضا درویش میخواست، سی تانک پشت هم قطار میشد، هواپیما از روی زمین بلند میکردند. تازه این حداقل امکاناتی بود که باید به فیلمی در مختصات دوئل تعلق میگرفت.
در اخراجیها از این بریز بپاشهای مالی خبری نبود. ما سکانس ثبتنام در مسجد را هم دو روز و زیر فشار تخلیه آن مکان گرفتیم. دربارة صحنههای جنگی که بحث زیاد است. آن سکانس آخر اصلا آن شکلی نبود. ولی وقتی دهنمکی دید که فقط یک تانک در اختیار دارد، با هوشمندی همه چیز را به آن سوله منتقل کرد تا از عظمت همان یک تانک استفاده کند. ما فیلم را در شهرک دفاع مقدس با امکاناتی خیلی کمتر از آنچه که فکر میکنی، گرفتیم.
فیلمبردارمان بنا به دلایلی که خودش داشت، میخواست برود و ما مجبور بودیم کار را در دو ماه و نیم جمع کنیم.
ضیغمی: این دو ماه و نیم فقط مربوط به صحنههای جنگ و چیزی که الان در فیلم میبینید نبود. ما بخش زمان حال را هم داشتیم که حدود 40 دقیقه از فیلم شد و حالا حذف شده است.
- اینکه آدمها متحول نمیشوند یا تحولشان خوب از آب درنمیآید هم به همین دلیل است؟
دیرباز: مگر قرار بود کسی متحول شود؟
- مسیری که فیلم جلو میرود این آدمها را باید به تحول برساند...
ضیغمی: این آدمها شکل خودشان متحول میشوند. مشکلی که ما داریم این است که همه میخواهند همه چیز را در قالب و شکلی مشخص بگذارند و نتیجهگیری کنند. این که در اخراجیها مرگ مجید هم شکل خودش است فیلم را منحصر به خودش میکند و تکراری نیست.
دیرباز: چرا فکر میکنی اینها متحول میشوند؟ همانجوری که بایرام نمیتواند «انگیزه» را تلفظ کند، مجید هم نمیتواند درباره تحول حرف بزند. این آدمها دنیای خودشان را دارند. اصلا آن شکلی که فکر میکنند حرف میزنند. مجید وقتی دارد میمیرد باز هم فحش میدهد.
در آن فصل میدان مین، حاجی جلوی هیچکس غیر از مجید را نمیگیرد. چون میداند او آمده چند ماهی را بگذراند و برود به دختری که دوست دارد برسد. ولی مرگ رفیق مجید، او را احساساتی کرده. او فکر میکند باید مقابل کسی که به او تعرض کرده بایستد. در صحنه مرگش هم همین اتفاق میافتد.
- ولی نمونهای مثل «لیلی با من است» که شکل درست اجرای همین اخراجیها به نظر میرسد اینطور نیست. تحول توی ذوق نمیزند، ولی اتفاق میافتد. اینجا هم منِ بیننده تحول را میبینم، ولی شکلش را نمیفهمم؛ این که چرا باید باور کنم مجید متحول شده؟
دیرباز: آن صحنهای را که امین حیایی اول طلاهای خانه را بر میدارد و بعد وقتی دختر بچه را نجات میدهد طلاها را هم بر میگرداند، یادت میآید؟ همان پلان برداشتن طلاها برای این تحولی که دربارهاش حرف میزنی، کافی نیست؟
آن پلان جزو معدود صحنههایی است که تو تحول آدم روبهرویت را باور میکنی. معتقدم درباره مجید سوزوکی این اتفاق نمیافتد. این که کاپشن سبزش را تا پایان در نمیآورد، تا آخر فیلم روی اعصاب من بود. به هر حال آنها به نظمی باید قائل باشند که نیستند. این که میخواهیم بگوییم مجید از درون عوض شده نه در ظاهر، خیلی رو اتفاق میافتد. در حد لباس و...
دیرباز: قشنگ است که ظاهر آدمها همان است. آنها از جنس این آدمها نیستند. تا پلان آخر، شکل خودشان باقی میمانند. اینها دیگر نظر شخصی من و توست. هر کداممان یک جور از این اتفاقها و روند را دوست داریم.
- حرفی برای گفتن مانده؟
ضیغمی: از بازی در این فیلم راضی و خوشحالم و امیدوارم مردم از دیدن این فیلم لذت ببرند و اخراجیها را بپسندند.
دیرباز: من هفتهنامه همشهری جوان را دوست دارم و آمدم تا حرفهایم را در مقابل نقدی که در آن شماره همشهری جوان چاپ شد، بزنم. جبههای که بیشتر مطبوعات نسبت به این فیلم گرفتند، از میزان اقبال و فروش فیلم اخراجیها کم نخواهد کرد، بلکه مردم برای دیدن این فیلم کنجکاوتر و مشتاقتر خواهند شد.
البته من همیشه به نظریات و نقدهای دوستان روزنامهنگار احترام میگذارم. ولی با اکران اخراجیها مردم هم درباره فیلم قضاوت میکنند و این وسط میشود به داوری مردم اعتماد کرد. اگر مردم فیلم را دیدند و دوست داشتند، دعا به جان ما کنند. اگر هم فیلم را دوست نداشتند، به جان شما دعا میکنند.
ستارههای اخراجی
اخراجیها پر از ستاره است. دهنمکی دست و دلبازی کرده است و حتی برای نقشهای بسیار فرعی از آدمهای شناختهشده استفاده کرده است تا تب گیشه را بالاتر ببرد.
اکبر عبدی: یکی از بهاصطلاح بمبهای خنده فیلم اخراجیها. عبدی اینبار هم در پوست نقشی فرو رفت که بارها و بارها آن را اینور و آنور اجرا کرده بود؛ نقش تپلوی سادهدلی که دلش از هر صدایی میلرزد و قالب تهی میکند؛ همان بازهم مدرسهام دیر شد سابق! او اینبار هم از لهجهای خاص برای خنداندن ملت استفاده کرد و بیشتر از اینکه با بدن و صورتش ملت را بخنداند، با لهجه و زبانش این کار را کرد. تجربه ثابت کرده است اگر او 100 هزاربار دیگر هم این کار را بکند، ملت بازهم میخندند؛ البته فقط توی سینما. عبدی در تلویزیون نمره قبولی نگرفته است.
ارژنگ امیرفضلی: اگر بایرام (اکبر عبدی) را بمب خنده اخراجیها درنظر بگیریم، امیرفضلی تکتیراندازی است که خیلیوقتها درست به هدف میزند. مرد عملی فیلم با اینکه دیالوگهای بعضا بیمزه و تکراری توی دهانش چپانده شده است، اما توی فیلم آنقدر برای خودش فضا ایجاد کرده است که حتی موقعی که دیالوگ با او نیست و کسی به او توجه ندارد، بازهم کار خودش را میکند و خنده میگیرد.
او از همه بازیگران فیلم بیشتر با نقشش یکی شده است. امیرفضلی تنها آدمی است که توی فیلم، بیشتر از بقیه به body language (بازی با بدن) اهمیت میدهد و کمتر حرافی میکند.
محمدرضا شریفینیا: فیزیک استاد طوری است که انگار برای خنداندن خلق درست شده است. شریفینیا با اتکا به همین فیزیک و نوع گویش (تکراری)، در اخراجیها باز هم خودش را برای «nمین» تکرار کرده است؛ نقش آدم سالوس جانماز آب بکش! فیلم هیچ نوآوری خاصی را از او به رخ نکشید؛ نقشی که جرقهاش از ولید سریال امام علی زده شد و تا حالا و فرداها ادامه خواهد داشت.
امین حیایی: دزد ناقلای فیلم اخراجیها. بازی امین حیایی بسیار ناامید کننده و بد از آب درآمده است. او با قوس کمری که برای خودش درست کرده، نوع خاص حرفزدنش و خندههای بزغالهایاش بیشتر از اینکه به خلق شخصیتی باورپذیر کمک کرده باشد، تیپی تخت حوضی را رو کرده است که ملت سالهاست دیگر با آن خندهشان نمیگیرد؛ تیپی همپای سیاههای حاضرجواب تئاترهای لالهزار و نه دزدی که قرار است توی جبهه متحول شود و به راه راست برود!
علی اوسیوند: یکی از بازیگرهای فیلم که با اینکه نقشی کاملاً فرعی و کمحاشیه دارد (نوچه مجید سوزوکی)، خودش را خیلی خوب نشان میدهد؛ آنجور نگاههای زیر چشمی و بازی با تناژ صدایش را به نوع پیچیدن دستمال یزدی دور دستش اضافه کنید تا متوجه شوید با چه بازیگر با استعدادی طرف هستید! اوسیوند همواره توی بازیهایش از اینجور ریزهکاریها زیاد دارد؛ ریزهکاریهایی که زیاد دیده نمیشود و کمتر کسی او را جدی میگیرد.
کامبیز دیرباز ؛اولین «نقش یک»
در روزهایی که «دوئل» خبر داغ سینمای ایران بود و در بیست و یکمین جشنواره فیلم فجر همه منتظر بودند تا پژمان بازغی، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را بگیرد، دوست و همبازی او در این فیلم، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کرد.
آشنایی جدی و پررنگ ما با چهره کامبیز دیرباز از همان سیمرغ و فیلم دوئل آغاز شد. البته اگر کمی به حافظه سینمایی خود فشار بیاورید، دیرباز رفیق پارسا پیروزفر در فیلم «دختران انتظار» هم بود. مخاطبانی هم که اهل سینما نیستند، کامبیز دیرباز را در سریال «تب سرد» در نقش جوانی لات و از راه بهدر شده به خاطر میآورند.
در سالی که گذشت، در فیلم «به نام پدر» ساخته ابراهیم حاتمیکیا میشد این بازیگر جوان را دید؛ و اقبال تابیدة او، در اواخر سال85 با نمایش فیلم «اخراجیها» پرفروغتر شد. او برای اولین بار در فیلم اخراجیها «نقش یک» بازی میکند و حداقل به این دلیل، فیلم دهنمکی نقطه عطفی در کارنامه حرفهای او محسوب میشود. بهطور طبیعی، تسخیر گیشه و برخورداری از فروش بالای فیلم محبوبیت و شهرت را برای دیرباز به دنبال آورد.
او دانشآموخته رشته هنر است و در گروه بازیگران خوشتیپ سینمای ایران قرار میگیرد؛ از همانهایی که سینمای ایران به شدت کم دارد. او معتقد به ارتباط حسی با نقشهایی است که بر عهده میگیرد. پس شاید در میان این نقشها، بتوان رد پایی از شخصیت واقعی دیرباز پیدا کرد؛ چه در یحیی «دوئل»، چه در مجید سوزوکی اخراجیها.
نیوشا ضیغمی؛ بعد از سه سال
در نوع خودش این یک اتفاق منحصر به فرد است. این که حدود سه سال در این سینما کار کرده باشی و هنوز مردم عادی تو را روی پرده سینما ندیده باشند. هرچند همین حالا هم پیگیران سینما و آنها که سینما را جدیتر دنبال میکنند، نیوشا ضیغمی را از روی عکس فیلمهایی که بازی کرده و گفتوگوهای گاه و بیگاهش میشناسند.
او بازیگری است که کارش را از مقابل دوربین محمدعلی سجادی شروع کرد، در «تردست» دیده نشد، و در فیلم بعدی همین کارگردان یعنی «شوریده» نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد. البته او خیلی آن اتفاق را دوست ندارد و هر بار که بحث نامزدی و خوبی آن به میان میآید، میگوید: «فایدهای ندارد، جایزه را که نگیری نامزد بودن فایدهای ندارد».
ضیغمی در این مدت با کارگردانهای فیلم اولی در فیلمهای خیلی معمولی هم کار نکرده. بعد از دو فیلمِ سجادی جلوی دوربین کارگردانانی مثل سعید ابراهیمیفر و فریدون جیرانی رفته و اگر «گناه من» و تجربه کار با مهرشاد کارخانی را نادیده بگیریم، کارگردان فیلم اولی دیگر کارنامهاش آدم پرحاشیه و پر سر و صدایی مثل مسعود دهنمکی بوده است.
نکته دیگری که در مورد ضیغمی مهم به نظر میرسد، نقش اول بودن او در اکثر این کارهاست و اینکه با وجود دیده نشدن، اعتماد تهیهکنندهها را برای این که بار نقش محوری را روی دوشش بگذارند به خود جلب کرده. در میان فیلمهای دیدهشدهاش فقط یک «پارک وی» را دارد که در آن نقش مکمل ایفا کرده و آن نقش هم به نظر خودش خیلی خاص است.
هر چند در نسخهای که از «پارک وی» به نمایش درآمد، این حضور و نقش به شدت قلع و قمع شده. جمله بهرام دهقانی در نشستهای مطبوعاتی جشنواره وقتی گفت: «اگر خانم ضیغمی اینجا بود احتمالا مرا میکشت»، نشاندهنده همین مسئله است.
حالا اولین فیلم نیوشا ضیغمی که به اکران عمومی رسیده، روی پرده است و او در اولین مواجههاش با مخاطب میتواند امیدوار باشد. اینکه اولین فیلم آدم در نقش محوری زنان فیلم خوب بفروشد، یک شانس دیگر برای بازیگری است که از سوی بدنه سینمای ایران خیلی زود پذیرفته شد.
چه چیزی ستارهها را میکشد؟
سینما مدیوم پیچیدهای است؛ ترکیبی از تمامی هنرها. فیلمساز هم بالطبع موجود پیچیدهای است؛ یک سوپرمن واقعی که در هر لحظه باید این توانایی را داشته باشد که هزار و یک جور چیز متفاوت کنار هم بچیند و از ترکیب آنها موجودی همگن پدید آورد که به آن فیلم سینمایی میگوییم.
این وسط بازی و بازی گرفتن و انتخاب بهترین گزینه برای بازی ، تنها جزئی از این کل غول آساست؛ عنصری که بیشتر از بقیه به چشم میآید و بیش از بقیه مخاطبی که هیچ شناختی از فرایند تولید یک فیلم سینمایی ندارد آن را درک میکند.
سؤال این است: کی باید از سوپراستارها استفاده کرد؟ این سؤال را غولهای سینما خیلی درست و بینقص پاسخ دادهاند؛ مهمترین مسئله این است که سوپراستارها به خودی خود جاذبهای انکارناپذیر دارند و یک پتانسیل تمام نشدنی؛ تواناییای که باید در جای خود و به بهترین نحو استفاده شود.
اصولا یک کارگردان کاردرست وقتی که از یک سوپراستار در فیلمش استفاده میکند، میداند به دنبال چیست و اگر هم از نابازیگر استفاده میکند هم هدفش مشخص است. نئورئالیستهای ایتالیایی تمام هدفشان رسیدن به ذات واقعیت از دل سینما بود. آیا میتوان با سوپراستارها به واقعیت دست پیدا کرد؟ مسلما نه.
وقتی که یک سوپراستار روی پرده نفس میکشد،به طور غیرمستقیم به ما حالی میکند که دوست عزیز،تو داری فقط یک فیلم میبینی و این واقعی نیست. این را مقایسه کنید با یک فیلم مستند؛ واقعیت محض! پس نئورئالیستها برای رسیدن به واقعیت دور سوپراستارها را خط کشیدند و با مستند نمایی به دل حقیقت زدند.
وقتی تام کروز را روی پرده میبینیم توقع داریم او نقش یک باشد و قصه با گامهای او جلو برود. حالا وقتی تام کروز و داستین هافمن را با هم توی یک فیلم میبینیم، به طور ناخودآگاه توقع داریم که تصمیمات این دو نفر در فیلم به اندازه هم مهم باشد و به اندازه هم قصه را پیش ببرند، یعنی حذف یکی از آنها به حذف کل فیلم بینجامد.
حالا دو ستاره را تبدیل به چندین و چند ستاره کنید – مثل 11 یار اوشن؛ فیلمی که تمام 11 نفر، بازیگران گردن کلفتی هستند – باز هم همان اصل صادق است؛ تعیینکنندگی مطلق یک سوپراستار در کلیت داستان فیلم، به طوری که حذف او باعث نابودی فیلم شود.
11 یار اوشن، بهترین نمونه از این دست است. هر کدام از این 11 نفر تواناییهایی ویژه و منحصر به فردی برای سرقت دارند و در مجموع کلیتی قوی را میسازند که به سرقت میلیون دلاریشان میانجامد. حتی یک لحظه هم به ذهنمان خطور نمیکند که بتوانیم یکی از آنها را حذف کنیم، چون گروه نابود خواهد شد.
مگر میشود یک دروازهبان را از تیم فوتبال حذف کرد؟ پس به خاطر همین است که اگر مثلا براد پیت فقط در یک پلان در فیلم ظاهر شود، آن پلان آنقدر تأثیرگذار هست که بدون آن قصه اصلا جلو نمیرود. استفاده از ستارهها جا و مکان دارد.
حالا با این کلیت به فیلم اخراجیها سری میزنیم. آیا حضور این همه ستاره توجیهی دارد؟ آیا نمیتوان حتی اکبر عبدی را از آن حذف کرد؟ حضور او در فیلم، کجای قصه را پیش میبرد؟ امین حیایی در فیلم چه کاره است یا حضور کوتاه مدت شهره لرستانی چه دردی را دوا میکند؟حتی میتوان جای بازیگرها را هم به راحتی با هم عوض کرد؛ میتوان عبدی را به جای شریفینیا گذاشت و حیایی را به جای دیرباز.
آیا این کار را میتوان با 11 یار اوشن کرد؟ هرگز! گیر کار ما جای دیگر است. ما وزن سنگین ستارههایمان را روی قصهای بسیار ضعیف سوار میکنیم. این اصلا توجیه خوبی نیست که تماشاگران به خاطر انبوه ستارهها به گیشهها هجوم میآورند.
بیش از همة این چیزها، این قصه است که تماشاچی را جادو میکند، این کاراکترهای قرص هستند که او را روی صندلیاش پیچ میکنند و البته حضور منطقی ستارههاست که لذت تماشای یک فیلم را به اوج میرساند.